پوست کندن. پوست باز کردن. سلخ. باز کردن پوست میوه و جز آن. از پوست برآوردن، غیبت و بدگوئی کسی کردن، پوست کردن کتابی، جلد کردن آن. جلد انداختن بدو. پشت کردن آن. مجلد کردن کتاب. تجلید. (زوزنی). المجلد، آنکه کراسه را پوست کند. (مهذب الاسماء) ، انیس و محرم ساختن. (برهان قاطع)
پوست کندن. پوست باز کردن. سلخ. باز کردن پوست میوه و جز آن. از پوست برآوردن، غیبت و بدگوئی کسی کردن، پوست کردن کتابی، جلد کردن آن. جلد انداختن بدو. پشت کردن آن. مجلد کردن کتاب. تجلید. (زوزنی). المجلد، آنکه کراسه را پوست کند. (مهذب الاسماء) ، انیس و محرم ساختن. (برهان قاطع)
پیوند کردن چون درخت را از شاخ. (آنندراج) : درخت عیش ما پیوسته بار آرد بر محنت کند گر بوستان پیر از شاخ خلدپیوستش. علی نقی کمره ای. ، منضم ساختن. ضمیمه کردن
پیوند کردن چون درخت را از شاخ. (آنندراج) : درخت عیش ما پیوسته بار آرد بر محنت کند گر بوستان پیر از شاخ خلدپیوستش. علی نقی کمره ای. ، منضم ساختن. ضمیمه کردن
پوست کنده. پوست بازکرده. پوست بازگرفته. از پوست برآورده: در حال مرغی از هوا درآمد پیازی پوست کرده در تابه انداخت. (تذکره الاولیاء عطار) ، پشت کرده. جلد کرده. مجلد
پوست کنده. پوست بازکرده. پوست بازگرفته. از پوست برآورده: در حال مرغی از هوا درآمد پیازی پوست کرده در تابه انداخت. (تذکره الاولیاء عطار) ، پشت کرده. جلد کرده. مُجلد
پوست باز کردن. پوست گرفتن. پوست برآوردن. پوست کردن. پوست بازگرفتن از: بناخن پریچهره میکند پوست که هرگز بدین کی شکیبم ز دوست. سعدی. ، پوست برگرفتن از حیوان. سلخ. جلد. پوست کندن از حیوان، قشر از مغز جدا کردن. برداشتن پوست چنانکه در سیب و خیار و جز آن: تقشیر، پوست کندن از درخت و میوه و امثال آن، پوست کندن از کسی، مجازاً او را سخت عذاب و شکنجه دادن. پوست پیراستن. مال بسیار از او ستدن. هر چه دارد از او گرفتن: مراعات دشمن چنان کن که دوست مر او را بفرصت توان کند پوست. سعدی. ، غیبت کردن و عیب گرفتن و طعن زدن و نکوهش کردن. (آنندراج). ظاهر کردن عیب کسی. (غیاث) : بعد چندین پوست کندن این خوش آمدهای تو همچو از استاد رگزن پنبه برچسباندنست. اشرف
پوست باز کردن. پوست گرفتن. پوست برآوردن. پوست کردن. پوست بازگرفتن از: بناخن پریچهره میکند پوست که هرگز بدین کی شکیبم ز دوست. سعدی. ، پوست برگرفتن از حیوان. سلخ. جلد. پوست کندن از حیوان، قشر از مغز جدا کردن. برداشتن پوست چنانکه در سیب و خیار و جز آن: تقشیر، پوست کندن از درخت و میوه و امثال آن، پوست کندن از کسی، مجازاً او را سخت عذاب و شکنجه دادن. پوست پیراستن. مال بسیار از او ستدن. هر چه دارد از او گرفتن: مراعات دشمن چنان کن که دوست مر او را بفرصت توان کند پوست. سعدی. ، غیبت کردن و عیب گرفتن و طعن زدن و نکوهش کردن. (آنندراج). ظاهر کردن عیب کسی. (غیاث) : بعد چندین پوست کندن این خوش آمدهای تو همچو از استاد رگزن پنبه برچسباندنست. اشرف