جدول جو
جدول جو

معنی پوست کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پوست کردن
(وَ)
پوست کندن. پوست باز کردن. سلخ. باز کردن پوست میوه و جز آن. از پوست برآوردن، غیبت و بدگوئی کسی کردن، پوست کردن کتابی، جلد کردن آن. جلد انداختن بدو. پشت کردن آن. مجلد کردن کتاب. تجلید. (زوزنی). المجلد، آنکه کراسه را پوست کند. (مهذب الاسماء) ، انیس و محرم ساختن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
پوست کردن
پوست کندن (میوه درخت جانور) پوست باز کردن سلخ، غیبت کردن بد گویی کردن، انیس ساختن محرم کردن، یا پوست کردن کتابی را. جلد کردن آن را
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَ بَ)
:
واندر رضای او گه و بیگه بشعر زهد
مر خلق را پرست کنم علم وحکمتش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیوند کردن چون درخت را از شاخ. (آنندراج) :
درخت عیش ما پیوسته بار آرد بر محنت
کند گر بوستان پیر از شاخ خلدپیوستش.
علی نقی کمره ای.
، منضم ساختن. ضمیمه کردن
لغت نامه دهخدا
(وُفی ی)
جحف. (منتهی الارب). ستردن پوست از تن:
گرش نبرد ز تن آفتاب لطفت پوست
چو ژاله آب چه ریزد ز استخوان گوهر.
حسین ثنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
پوست کنده. پوست بازکرده. پوست بازگرفته. از پوست برآورده: در حال مرغی از هوا درآمد پیازی پوست کرده در تابه انداخت. (تذکره الاولیاء عطار) ، پشت کرده. جلد کرده. مجلد
لغت نامه دهخدا
(وُ حَ)
پوست باز کردن. پوست گرفتن. پوست برآوردن. پوست کردن. پوست بازگرفتن از:
بناخن پریچهره میکند پوست
که هرگز بدین کی شکیبم ز دوست.
سعدی.
، پوست برگرفتن از حیوان. سلخ. جلد. پوست کندن از حیوان، قشر از مغز جدا کردن. برداشتن پوست چنانکه در سیب و خیار و جز آن: تقشیر، پوست کندن از درخت و میوه و امثال آن، پوست کندن از کسی، مجازاً او را سخت عذاب و شکنجه دادن. پوست پیراستن. مال بسیار از او ستدن. هر چه دارد از او گرفتن:
مراعات دشمن چنان کن که دوست
مر او را بفرصت توان کند پوست.
سعدی.
، غیبت کردن و عیب گرفتن و طعن زدن و نکوهش کردن. (آنندراج). ظاهر کردن عیب کسی. (غیاث) :
بعد چندین پوست کندن این خوش آمدهای تو
همچو از استاد رگزن پنبه برچسباندنست.
اشرف
لغت نامه دهخدا
تصویری از پست کردن
تصویر پست کردن
فرود آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرست کردن
تصویر پرست کردن
پرستنده کردن: (وندر رضای او گه و بیگه بشعر زهد مر خلق را پرست کنم علم و حکمتش) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
پوست گرفتن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست کرده
تصویر پوست کرده
پوست کنده پوست باز کرده از پوست بر آورده
فرهنگ لغت هوشیار
منضم ساختن ضمیمه کردن، پیوندکردن (چنانکه درخت را) : درخت عیش ما پیوسته بار آرد بر محنت کند گر بوستان پیر از شاخ خلد پیوستش. (علی نقی کمره یی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
((کَ دَ))
پوست گرفتن، قشری از مغز جدا کردن، غیبت کردن، صریح گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
لتقشيرٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
Peel, Skim, Skin
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
éplucher, écumer, écorcher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
чистить , снимать пенку , снимать кожу
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
껍질을 벗기다 , 걷어내다 , 피부를 벗기다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
چھلکا اتارنا , جھاگ ہٹانا , کھال اتارنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
খোসা ছাড়ানো , ফেনা তোলা , ত্বক ছাড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
kumenya, kupiga, kuosha ngozi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
kabuğunu soymak, sıyırmak, derisini soymak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
לקלף , להסיר , לקלף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
皮をむく , すくう , 皮を剥く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
schälen, abschöpfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
छीलना , झाग हटाना , चमड़ा उतारना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
mengupas, mengikis, mengkuliti
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
ปอกเปลือก , ตัก , ปอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
pelar, desnatado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
sbucciare, scolare, pelare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
descascar, desnatado, depilar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
剥皮 , 撇去
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
obierać, zbierać piankę, obierać skórę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
чистити , знімати піну , знімати шкіру
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پوست کندن
تصویر پوست کندن
schillen, afschuimen
دیکشنری فارسی به هلندی